۱۹۵۳- شب رفت به پایان و حکایت باقیست

ساخت وبلاگ

می‌خواستم آخر هفته برم خونه و این دفعه من مامان و بابا رو غافلگیر کنم. که شب یلدا و شب تولد مامان خونه باشم. شنبه و یکشنبهٔ هفتهٔ بعدم مرخصی گرفته بودم که بیشتر بمونم پیششون.

اون فامیلمون که یه ماه پیش رفته بودیم عیادتش، بیماری سختی داشت. یکشنبه فوت کرد و مامان و بابا و فک و فامیل پا شدن اومدن تهران برای مراسمش. دیروزم همه‌شون برگشتن تبریز که اونجا هم مراسم بگیرن براش. منم دیگه باهاشون نرفتم و نتیجه اینکه امسالم مثل سال‌هایی که دانشجو بودم در شب ترویج فرهنگ میهمانی و پیوند با خویشان! پیش خانواده و خویشانم نبودم.

دارم به چهارشنبه فکر می‌کنم که به‌زور و التماس بردمشون برج میلاد و شام اولین حقوقمو خوردیم و چقدر بهمون خوش گذشت. قیمت غذاها و حقوقی که می‌دن این‌جوریه که سه چهار نفر دیگه رو هم مهمون کنم تموم میشه :| :))

...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnebulab بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 20:02