۱. باید هفتهٔ آخر هم بریم مدرسه؛ چون مورد داشتیم بیستوهشتم یه معلمی نرفته و مدیر غیبت زده براش. منم تصحیح برگههای امتحانو نگهداشتم برای همون هفته که بیکار نَشینم تو دفتر و درودیوارو تماشا کنم. ۲. مدیر مدرسهٔ شمارهٔ ۲ تو گروه معلما پیام گذاشته بود که دانشآموزان باید تا ۲۸ام اسفند بیان و بهشون بگید هر کی نیاد غبیبتش غیرموجهه و نمره کسر میشه. دلم نمیخواست همچین پیامی تو گروه دانشآموزان بفرستم ولی بهاجبار نوشتم: عزیزان، این روزها غیبتهاتون از نظر مدرسه و اداره غیرموجه تلقی میشه و موجب کسر نمرهٔ انضباطتان خواهد شد. چند دقیقه بعد مدیر تو گروه معلما از من و یکی دیگه از معلما که به دانشآموزان تذکر دادیم تشکر کرد، ولی خطاب به من نوشت که به دانشآموزان بگم خودم هم از مستمرشون نمره کم میکنم! :/ من چرا باید همچین کاری بکنم آخه؟! بقیهٔ معلما معتقدن اینجور مواقع باید بگی چشم و انجام بدی. من ولی نمیتونم بگم چشم و انجام بدم. تو همون گروهی که بقیهٔ معلما هم بودن گفتم متأسفانه بر اساس شناختی که طی این چند ماه از دانشآموزان به دست آوردم، نمره برایشان اهمیت و موضوعیت ندارد. لذا تهدید کسر نمره چندان کارساز نیست. شاید بهتر باشد از روشهای تشویقی و ترغیبی برای جذبشان استفاده کنیم. البته اولیا هم باید همکاری کنند. یکی از راههای ترغیب و جذبشون میتونه کلاسهای تقویتی و پیشرفتهٔ رایگان یا تخفیفدار در روزهای پایانی سال باشه. حتی اگه نشه این کلاسهای فوق برنامه رو در ساعت مدرسه برگزار کرد، میشه تخفیف رو برای کسانی که در کلاسهای مدرسه غیبت ندارن لحاظ کرد. اینجوری حتی اگه دانشآموز هم نخواد بیاد اولیا مجبورش میکنن بیاد. فرداش تو مدرسه با معلما راجع به غیبت بچهها صحبت میکردیم. گفتم اگه, ...ادامه مطلب
۰. یه ناشناس در پیامی خصوصی پرسیده بود که آیا میشه صفحه (پیج) اینستاتو دنبال کرد؟ خوانندههای قدیمیتر میدونن جوابم خیره. من دوتا صفحهٔ مجزا در اینستا دارم، یکی برای فامیل، یکی هم برای همکلاسیها و استادان. محتواهایی که باهاشون به اشتراک میذارم رو بعد از ویرایش و حذف اطلاعات شخصی معمولاً تو وبلاگم هم منتشر میکنم. پس لزومی نداره اونجا هم دنبالم کنید. ۱. اگر دانشآموز یا دانشجو هستید و خوشحال نیستید که از فردا دوباره باید برید سر کلاس، بدانید و آگاه باشید که معلمها و استادانتون به مراتب از شما ناراحتترن زین حیث. کاش تابستون برسه زودتر! ۲. گروه واژهگزینی فرهنگستان یه صفحه تو اینستا و یه کانال تو تلگرام داره به اسم چشموچراغ. فیسبوک و توییترم داره. اینکه چرا چشموچراغ و یه اسم دیگه نه نمیدونم. اگه دست من بود یه اسم مرتبط میذاشتم. علی ایُ حال، دارم محتواها رو یکییکی منتقل میکنم به یه کانال به همین اسم تو ایتا. دوست داشتید دنبال کنید. ادمین یا مدیر کانال تلگرام و اینستا من نیستم و اگه باهاشون ارتباط گرفتید، اونی که پاسختونو میده من نیستم. تو ایتا هم راه ارتباطی نذاشتم که ارتباط نگیرید. تلگرام: cheshmocheragh اینستاگرام: _cheshmocheragh_ ایتا: cheshmocheragh2 ۳. یه سری از محتواهای زبانی و واژهشناسی مرتبط با نوروز و ماه رمضانِ چشموچراغ رو تو گروههای درسیم با دانشآموزان هم به اشتراک گذاشتم. مدیر شمارهٔ ۲ که تاکنون رفتار مطلوبی باهام نداشت، دیروز یکی از مطالبمو از گروه دانشآموزان فوروارد (بازاِرسال) کرد گروه دبیران و در حضور بقیه بابت به اشتراک گذاشتن محتواهای مفید ازم تشکر کرد. منم از تشکرش تشکر کردم و گفتم نظر لطفشه. بدیاشو گفته بودم؛ شرط انصاف نبود خوبیاشو, ...ادامه مطلب
یک. بعضی وقتا از جوابای بچهها عکس میگیرم و یادگاری نگهمیدارم. مثلاً وقتایی که در جوابِ سؤالِ یه اثر از سعدی نام ببرید مینویسن دیوان حافظ. نه یه نفر، بلکه چند نفر. دو. یه بار یکی از همکارا که متوجه شده بود برگهها را با خودکار سبز تصحیح میکنم گفت قانونش اینه که بار اول با قرمز تصحیح بشه و بار دوم با سبز. گفتم من چنین چیزها ندانم. سبز بهم آرامش میده و با سبز تصحیح میکنم همچنان. سه. تا حالا کسیو از کلاس بیرون انداختم؟ بله. چجوری؟ درس میدادم؛ گوش نمیداد و حواس بقیه رم پرت میکرد. تذکر دادم و به کارش ادامه داد. بهش گفتم بره دست و صورتشو بشوره و نیم ساعت دیگه بیاد. بچهها گفتن نیم ساعت دیگه که زنگ میخوره. گفتم میدونم. دارم به محترمانهترین شکل ممکن بیرونش میکنم. چهار. بچهها رو با فامیلیشون صدا میکنم. یکی به این دلیل که تلفظ اسمشون سخته و عجیب و غریب و بیمعنیه و یکی هم به این دلیل که اسم کوچیک صمیمیت میاره. نمیخوام صمیمی شم. حالا این وسط دو نفر هستن که فامیلی یکیشون محمده، یکیشون رامین. یادی کنیم از پستِ چجوری رامین صداش کنم آخه؟ پنج. یکی از دانشآموزا برای گرفتن کارنامهش به جای والدینش، عموی مجردشو فرستاده بود مدرسه. عموشم گیر داده بود که با خانم فلانی کار دارم. خانم فلانی که معاون مجرد و خوشگل مدرسهمون باشه هم قایم شده بود که من قصد ازدواج ندارم. شش. یه دانشآموز هم داریم که به همۀ معلما میگه همۀ درسام بیست شده و فقط تو درس شما نوزده شدم. از هر کی نیم نمره یه نمره گرفته تا حالا. من ولی سختگیرم و جون به عزرائیل میدم و نمرۀ مفت به دانشآموز نمیدم. هفت. نمرهها رو باید تو یه سامانه به اسم سیدا وارد کنیم. اگه ثبت نهایی کنیم هیچ کس حتی خودمونم نمیتون, ...ادامه مطلب
چون نمیخوام منطقه و اسم مدارس رو تو وبلاگم بیارم بیایید همین ابتدا یه قرارداد بین خودمون بذاریم؛ که مدرسۀ شمارۀ یک همون مدرسهای باشه که دو هفته آمادگی دفاعی و هنر و زبان تدریس کردم و از هفتۀ سوم دیگه نرفتم. این مدرسه دور بود. مدرسۀ شمارۀ دو هم همون مدرسهای باشه که یه کم نزدیکتر از این بود و شنبهها و چهارشنبهها اونجا ادبیات تدریس میکنم و مدیرشو دوست ندارم. همون مدیری که میگه صبحها بیا اتاقم بهم سلام کن و موقع رفتن خداحافظی کن. دو بارم به رنگ و ابعاد مانتوم گیر داده تا حالا. بمب انرژی منفیه. مدام دبیرهای جدیدو صدا میکنه دفترش و میگه عملکردت خوب نیست. اوایل باور میکردیم، ولی بعداً فهمیدیم مدل مدیریتی و روش کارش همینه. اسم این مدیرو مدیر شمارۀ دو میذاریم. مدرسۀ شمارۀ سه هم همون مدرسۀ خیلی خیلی دوره که بعد از اینکه با مدرسۀ شمارۀ یک قطع رابطه! کردم رفتم اونجا. یکشنبهها و سهشنبهها اینجا ادبیات تدریس میکنم. دوشنبهها هم هیچ جا تدریس نمیکنم. مدیر شمارۀ سه بسیار متشخص و محترمه و کادر و کارکنانش حرف ندارن. مدرسۀ شمارۀ سه فضای بسیار آرومی داره و اتفاقاً به معلما میگن خوبه که رنگ روشن میپوشید. ۱. روز اولی که برای گرفتن برنامه رفتم پیش مدیر شمارۀ دو، موقع خداحافظی بهم گفت راستی اگه چادری نیستی و برای گزینش چادر پوشیدی نیازی نیست تو مدرسه هم بپوشی. گفتم نه من از دوران دبیرستان چادر میپوشم؛ برای گزینش نپوشیدم. ۲. اولین روز تدریسم خودمو متقاعد کردم که کیف جغدی در شأن معلم نیست و حداقل جلسهٔ اول با تیپ رسمی و بزرگانه برم سر کلاس. رفتم. ولی مجدداً برگشتم به همون حالت جغدی. چند بارم بچهها گفتن وای خانم کیفتون چه بامزهست. ۳. سؤالهایی که روزهای اول بچهها ازم میپرسیدن: , ...ادامه مطلب