1131- قهر نکنیم

ساخت وبلاگ

یه وقتایی داریم از جلوی تلویزیون رد می‌شیم که بریم یه کاری انجام بدیم و ناخوداگاه می‌بینیم یه ربع بیست دیقه است همین‌جوری سرپا جلوی تلویزیون وایستادیم و یادمون میره کجا داشتیم می‌رفتیم و چی کار قرار بود بکنیم.

صبح خمیازه‌کشان و تلوتلوخوران داشتم می‌رفتم دست و صورتمو بشورم که میخکوب شدم پای برنامه کودک. من، خسته و خواب‌آلود و بی‌حوصله و خانم مجری، با لبخندی به پهنای صورت و با انرژی هر چه تمام‌تر داشت عید قربانو به بچه‌های گلِ توی خونه تبریک می‌گفت و ازشون می‌خواست یه دست به افتخار خودشون بزنن. دستمو گذاشتم جلوی خمیازه‌ام. داشت می‌گفت امروز یه روز خیلی خاص و مهمه که هر چی از خدا بخوایم بهمون میده. بعد از بچه‌های گلِ توی خونه خواست چشماشونو ببندن و آرزو کنن و هر چی که دوست دارن داشته باشنو از خدا بخوان. خانم مجری داشت یکی یکی اسم اسباب‌بازیا رو می‌گفت. عروسک، ماشین کنترلی... خمیازه‌ی بعدی رو کشیدم. دلم می‌خواست زنگ بزنم بگم خانم محترم، لطفاً بچه‌های گلِ توی خونه رو گول نزن؛ خدا اگه نخواد بده نمی‌ده. حالا چه امروز که به قول تو یه روز خاصه ازش بخوایم چه هر روز و لحظه‌ی خاص دیگه‌ای. اصن خدا یه چیزایی رو نمیده. خمیازه‌کشان داشتم صحنه رو ترک می‌کردم که دیدم میگه ولی بچه‌های گلم، یادتون باشه که همه‌ی این اسباب‌بازیا امشب نمی‌رسه دستتون. بعضیاتون باید یه کم صبر کنید. بعضیاتونم لابد یه چیزی خواستید که خدا صلاح نمی‌دونه بهتون بده. یادمون باشه که نباید قهر کنیم. باشه بچه‌های گلم؟

بچه‌ی گلِ درونم لبخند نصفه نیمه‌ای زد و گفت باشه و خمیازه‌ی بعدیو کشید و رفت دست و صورتشو بشوره.

+ دعای عرفه

...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نکنیم, نویسنده : bnebulab بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 3:37